سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو تن به خاطر من تباه شدند : دوستى که از اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض مرا در دل کاشت . [نهج البلاغه]

معامله با زن جماعت !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 103/2/4 11:36 عصر

هوالرحمن

 

گفت : با زن جماعت نباید معامله کرد ! اصلا نمی شود معامله کرد !

 

من می دانم زن بودن چه درد بزرگی است که حتی اگر سند به نام تو باشد و قانون در طرف تو بایستد ، قانون نانوشته ی همه مقبولی هست که می گوید با این وجود ، تو صاحب آن مال نیستی ... 

حتی اگر خودت کار کرده باشی ! هدیه باشد یا هر حتی دیگری ... 

 

ما سیصد کیلومتر را شبانه گز کرده بودم که بیعانه دهیم و قولنامه کنیم . برادرم عصبی شد . پدرم عصبی شد . من اما خوب آن زن را درک می کردم ... ، درک می کنم ... 

 

ما زن ها تا آخرین قوای وجودمان برای نگه داشتن مالمان می جنگیم اما یکجا همان زن ، شرمنده ی نگاه پرسش برانگیز پسرش به کبودی صورتش خواهد شد ، مغلوب درد های شبانه و قهر و داد و بیداد ، اگر نشود یقینا بار ها در کنایه و طعنه ها شکسته است . خرد شده است . شاید بگویید باید ایستادگی کنید اما نه ... جان ما تا یک جایی جان دارد . از آن به بعد هیچ چیز جز نفس راحتی که نیست ، مهم نخواهد بود . سر انجام می گوییم باشد ! می فروشم ...

 

ما برای خرید خانه ای دو کوچه بالاتر ، غر و لند های زن را چه به رانندگی ، بیمارستان فرزندمان ، بدهی ، اصلا چه معنی دارد زمین به نام زن باشد و هزار چیز دیگر از خودمان می گذریم و در نهایت ؟! 

حتی اگر اعتراض کنیم مرد ها می گویند ؛ نمی شود که ! من هر روز می روم و می آیم ، چرا من ماشین بفروشم ؟! ... 

انگار ما درختیم ...

پشتوانه ی زندگی است ! چرا خانه " ام " را بفروشم ...

انگار شب بیداری و تنهایی و از لذایذ و خواسته هامان گذشتن ، زندگی ِ ما نبود و فقط زندگی او بود ...

 

بگذریم 

که حرف بسیار است 

 

 

#ساجده_شیرین_فرد




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر